در سایه ی درخت کمی ایستاد و رفت
در فکر بود،بعد سری تاب داد و رفت
تا رفت سایه شد،شب و اندوه آمدند
پروانه بود پیله ی خود را نهاد و رفت
من مثنوی،قصیده،غزل،خواستم از او
اما دو بیت خواند پر از ابر وبادو رفت
گفتم :بمان،دوباره به خورشید،می رسیم
راهی نمانده است،شب و بامداد و ...رفت
او رفت،قصه ی شب و شعرم مرددند
بین ردیف و قافیه ی "شهرزاد" و "رفت"
"فریبا یوسفی"
نظرات شما عزیزان: